به گزارش پایگاه اطلاعرسانی جمعیت هلالاحمر؛ «دیدم که چطور یک امدادگر با دست خالی، جان یک کودک را نجات داد...دیدم مادری را که با اشک، دست دختر نجاتیافتهاش را میفشرد... و با دیدن این صحنهها هر لحظه بیشتر به قدرت انسانیت ایمان آوردم. این روزها فراموش نمیشوند. ما بودیم، هستیم، و خواهیم بود... کنار مردم، تا آخرین نفس.12 روز تمام در میانه جنگی نابرابر، کنار مردم و همکارانم بودم؛ برای نجات جانها، برای تسکین دردها.» میلاد رسول نژاد رئیس اداره جمعیت هلالاحمر منطقه 19 تهران است. روایتش از جنگ نابرابر 12 روزه را با توصیف استرس شب اول حملات رژیم صهیونیستی آغاز میکند؛ آن شب که کیلومترها از پایتخت فاصله داشت و به محض اطلاع از وخیم بودن اوضاع خودش را به تهران رساند. «ساعت حوالی 3 شب بود که از ماکو به سمت تهران حرکت کردیم؛ 12 ظهر روز بعد رسیدم و به سرعت ملحق شدم به بچهها. در طول این روزها چند جای مختلف از مناطق آسیب دیده از جنگ در تهران اعزام شدیم؛ به ویژه در مناطق شرقی که اغلب اولین ساعت ها بعد از بمباران دشمن حضور داشتیم.»
«از لحظهای که صدای اولین انفجارها در گوشم پیچید، فهمیدم که این دیگر یک مأموریت معمولی نیست. تهران دیگر آن شهر شلوغ و پرهیاهویی نبود که همیشه میشناختیم؛ خیابانها پر از دود و اضطراب بود، اما همزمان پر از انسانهایی که امید را زنده نگه میداشتند.» مانند اغلب امدادگران هلالاحمر، تجربه امدادرسانی در شرایط جنگ برایش استثنایی بوده و از آن روزها به عنوان یک تجربه به یاد ماندنی یاد میکند. «جهاد امدادگران و همدلی بچهها را دیدیم. همه تلاشمان این بود که با کمک تیمهای آنست و سگهای زندهیاب بتوانیم جانی را از زیر آوار جنگ نجات دهیم اما متاسفانه شدت انفجارها به حدی بود که در اکثر ساختمانهای آسیبدیده، هموطنانمان شهید شده بودند. بیمارستان هفت تیر شهر ری جایی بود که پیکرهای شهدا را منتقل کردیم.»
دوازده روز جنگ، روزهایی که از دل بحران، صحنههای زیبایی از همدلی، شجاعت و فداکاری ثبت شد. رسول نژاد میگوید کم سن و سالترین رئیس جمعیت کشور است: « متولد 72 هستم و از لحاظ تجربه کاری ، تا پیش از این امدادرسانی در شرایط جنگی را ندیده بودم. تجربه ما آوار زلزله بود و سیل. اما تفاوت نوع آوار انفجار متفاوت است به طوری که امدادگرانی که برای نجات وارد ساختمان تخریب شده میشوند، میدانند که خطر هنوز رفع نشده است. با این حال روحیه بسیار قوی در میان امدادگران آن روزها حاکم بود.»
دوازده شبانهروز، آمادهباش کامل بودند زیر گلوله و آتش. از تاثیرگذارترین صحنهای در این روزها دلش را به درد آورد میگوید: « سربازی زیر آوار بود و مادرش تا لحظه آخر امید داشت که پسرش زنده بیرون آورده شود. فریادهای آن مادر و نالههایش از ذهنم پاک نمیشود. بعد از 7 ساعت تلاش توانستیم پیکر آن سرباز را بیرون بیاوریم و مادر داغدارش با دیدن فرزند شهیدش آرام گرفت.
رسول نژاد از درسهای جنگ به عنوان یادگاری گرانبها یاد میکند: «در میان آژیرها، زخمها، اشکها و فریادها، چیزی که بیش از هر چیز در ذهنم ماند، اتحاد و انسجام امدادگران بود. ما از نقاط مختلف آمده بودیم، با گویشها و پیشینههای گوناگون، اما در آن لحظات سخت، تنها یک هدف داشتیم: کمک، نجات، بقا.» همسر و دختر 6 ساله اش هم هلالاحمری هستند و میگوید در کنار مردم بودن برایشان یک مرام خانوادگی محسوب میشود. «تجربهی این روزها به من آموخت که گاهی در دل تاریکی، انسانهایی پیدا میشوند که خودشان چراغ هستند. همکارانی داشتم که بدون لحظهای درنگ، زیر آتش میرفتند، بچهای را نجات میدادند، مادری را آرام میکردند، یا دست مجروحی را در آخرین لحظات عمرش میفشردند تا تنها نباشد. هر بار که به آن ۱۲ روز فکر میکنم، قلبم پر از درد است و همزمان پر از افتخار. افتخار از اینکه کنار مردمی ایستادم که تسلیم نشدند و در صف امدادگرانی بودم که هر روز، بیادعا، برای نجات جان انسانها جنگیدند.»
رسول نژاد در پایان میگوید: «این روایت، فقط قصه من نیست. قصه همه ماست. همه آنهایی که نه فقط با نیروی جسمانی، بلکه با دل و جان امدادگر بودند.»