امروز پنج شنبه  ۴ دی ۱۴۰۴

روایتی از آخرین لحظات امدادگر شهید/ تعهد تا پای جان

وقتی مأموریت برای نجات دو انسان گرفتار در خودروی پژو پارس آغاز شد، هیچکس هرگز تصورش را هم نمی‌کرد که قرار است یکی از تلخ ترین عملیات های هلال احمر اجرا شود. مأموریتی که در آن، امدادگر جوان، محمد قربان، فرماندهی تیم را بر عهده داشت، اما در حین امدادرسانی و نجات، جان خودش بود که تمام شد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی جمعیت هلال احمر؛ محمد قربان که تنها یک سال از عقدش گذشته بود، درست دقایقی قبل از این ماموریت تلخ، به همکارانش گفته بود: «روی من ۱۰۰ درصد حساب کنید.» اما در میان تاریکی و هدایت فنی نیروها، ناگهان سیمای آرام او در هم شکست. او سقوط کرد، در میان جریان خروشان رودی که گویی برای بلعیدن قهرمانان آمده بود. همکارانش، سید علی اصغر اخلاقی و امیر بختی، در روایتی تکان‌دهنده، از آخرین لحظات قهرمانی او سخن می‌گویند؛ لحظه‌ای که محمد قربان توانست با طناب یک نفر را نجات دهد و هنگام نجات فردی دیگر، سقوط کرد، دست و پا زد و آب او را با خودش برد. و یکی از فداکارترین امدادگران، در عین آمادگی کامل، به بالاترین درجه ایثار دست یافت.

وقتی ساعت از ده شب گذشته بود و خروش آب، سکوت شب را در حسین‌آباد قِبله در هم شکسته بود. تیم امداد با دریافت گزارش اضطراری از مرکز، به منطقه حسین‌آباد قبله اعزام شدند. علی‌اصغر اخلاقی همراه با محمد قربان بود و با هم سر صحنه رفتند.  

آغاز مأموریت اضطراری در دل شب

اخلاقی در ادامه، از جزئیات دقیق حادثه امداد و شهادت همکارش می‌گوید: «شب بود، حدود ساعت ده، که فرماندهی منطقه اعلام حادثه کرد. خبر این بود که در حسین‌آباد قبله، یک خودرو با دو سرنشین در سیلاب گیر افتاده است و افراد در موقعیتی خطرناک گرفتار شده بودند. بلافاصله با تیم اعزام شدیم؛ من، محمد قربان، امیر بختی و رسول نخستین. وقتی به محل رسیدیم، تمامی دستگاه‌های اجرایی، مثل آتش‌نشانی، پلیس، اورژانس و مردم محلی، حضور داشتند. موقعیت رودخانه بسیار حساس بود؛ تنها یک ساختار شبیه به سکو باقی مانده بود و رودخانه اصلی، سطح پایین‌تری را اشغال کرده بود. افراد داخل خودروی گیر افتاده، در شرایطی بسیار وخیم بودند. آب تا گردن آن‌ها رسیده بود. یک طناب نجات، با تکیه‌گاه ماشین آتش‌نشانی وصل شد و سر دیگرش در دست نیروها بود. محمد هم کنار من ایستاده بود و مشرف به عملیات بود. من در سمت راست او قرار داشتم و داشتم اوضاع را رصد می‌کردم.»

لحظه تلخ سقوط و تلاش نافرجام امداد

لحظات پایانی نظارت محمد بر عملیات، به شکلی ناگهانی و غیرقابل پیش‌بینی، با سقوط او به داخل رودخانه همراه شد. اخلاقی با توصیف دقیق صحنه، از آخرین حرکت محمد پیش از غرق شدن یاد می‌کند: «در یک لحظه، مردم هجوم آوردند. من مشغول کنترل جمعیت بودم تا از ازدحام جلوگیری کنم که ناگهان صدای فریاد شنیدم. گفتند، افتاد! تصور کردم، طناب یا وسیله ای افتاده، دویدم سمت بچه‌ها و ناگهان محمد را وسط رودخانه دیدم، آب او را چرخاند و با خودش برد. تا زمانی که من چرخیدم و نگاه کردم، محمد در آب رفته بود. با نگرانی فریاد کشیدم: «ای وای محمد!» آخرین تصویری که از محمد در ذهنم ثبت شده، دست و پا زدن او بود. آخرین لحظه‌ای که او را دیدم، انگار تلاش می‌کرد چرخشی به خود دهد، اما دیگر زیر آب رفت و من او را پیدا نکردم. می دویدم و فریاد می زدم. هیچ راه دیگری برای انداختن طناب و گرفتن او باقی نمانده بود. در آن لحظه، حلقه نجات ما نیز درگیر کنترل مردم بود و شدت جریان رودخانه به دلیل سیلابی بودن آب، بسیار زیاد بود. افراد گرفتار در خودروی پژو پارس، دو خانم بودند، که در نهایت نجات داده شده و از آب بیرون آمدند. بعد که از بچه‌ها پرسیدم، فهمیدم، محمد که در واقع اولین نفر بود، طناب را به سمت آن خانم ها پرت می‌کند. آنها طناب را می‌گیرند و هنگامی‌که محمد سعی داشت آنها را بالا بکشد، پایش لیز می خورد و سقوط می‌کند.»

تعهد و آرزوی شهادت محمد

این امدادگر با یادآوری رفتار و روحیه محمد پیش از حادثه، به خصوص تغییر رفتار او در آن شب، به عمق تعهد و عشق او به فعالیت‌های امدادی اشاره کرد. او همچنین خاطراتی از تعهد بالای محمد و سوابق طولانی او در هلال احمر را مرور می‌کند: «روحیه محمد همیشه خندان و شاد بود. حتی در مسیر مأموریت، محمد با من و امیر شوخی می‌کرد. انگار به او الهام شده بود. محمد همیشه شاد بود، اما آن شب بین شوخی‌ها، لحظاتی سکوت می‌کرد، حرف‌های ما را گوش می‌داد، شوخی می‌کرد و دوباره به رانندگی و مسیر فکر می‌کرد. مسیر را نگاه می‌کرد و فرماندهی می‌کرد و می‌گفت: «بچه‌ها یادمان باشد حتما فلان کار را انجام دهیم.» البته انگار به رئیس ما هم الهام شده بود. چون در مسیر با محمد تماس گرفت و گفت: “حواستون باشه، نزنین به آب.” محمد هم می خندید. قبل از این حادثه، او در شیفت کوهستان بود و به دلیل بارندگی‌ها، سه چهار روز مداوم در حال کار بود. محمد یک سال پیش عقد کرده بود. او از سال ۱۳۸۹ عضو هلال احمر بود و از همان دوران در بخش جوانان فعالیت می‌کرد. همیشه دوست داشت یک جور خاص از دنیا برود. می‌گفت دوست دارم جوری بمیرم که مراسمم خیلی شلوغ باشد. به آرزویش رسید.»

خدمت بی‌وقفه

اخلاقی به سابقه طولانی و منش محمد در کمک‌رسانی به نیازمندان، حتی در دوران دانشجویی و با وجود اشتغال به کار شخصی، اشاره می‌کند و تأکید دارد که این روحیه، او را به سمت هلال احمر کشانده بود: «من از مدرسه با او هم‌دوره بودم و در دانشگاه هم دو ترم هم‌دانشگاهی بودیم. او در زندگی شخصی اش هم به هرکس که ضعیف‌تر بود، بدون هیچ چشم‌داشتی کمک می‌کرد و دست او را می‌گرفت. یک کافه هم داشت، من بارها دیدم افرادی که از نظر مالی ضعیف بودند و درخواست کمک داشتند، محمد بدون هیچ انتظاری به آن‌ها کمک می‌کرد. روحیه او ایجاب می‌کرد که حتماً در هلال احمر باشد و خدمت کند. عاشق هلال احمر بود و با همین لباس هم جانش را تقدیم کرد.»

توصیف شرایط اعزام و لحظه لغزش

امیر بختی یکی دیگر از همکاران محمد است که در لحظه حادثه کنارش بود. مرتب اشک می ریزد. هنوز باور ندارد که رفیقش را از دست داده است. به جزئیات لحظه سقوط محمد و تلاش اولیه تیم برای استفاده از تجهیزات نجات می‌پردازد: «آن لحظه وقتی سر صحنه رسیدیم، محمد رفت جلو و طناب را گرفت. به من گفت، برو و حلقه نجات را بیاور. من و همکارم رفتیم حلقه نجات را آوردیم، دیدم نیست. گفتم محمد کجاست، گفتند، آب او را با خود برد. شوکه شدم. داخل آب را نگاه کردم. محمد دست و پا می زد. طناب را که انداخته بود، یکی از آن خانم ها طناب را گرفته بود، هنگام خارج کردن آن خانم، پایش سر می خورد و می افتد. اصلا نمی‌توانستیم او را نجات دهیم. دویدم و صدایش زدم، ولی دیگر او را ندیدم. فقط فریاد می زدم و صدایش می‌کردم. اما جوابی نشنیدم.»

بختی با بغض به به آخرین مکالماتش با محمد اشاره می‌کند: «در راه که می رفتیم به او گفتم احتیاط کن. گفت نمی دانیم که چه پیش می آید، جان مردم است که در خطر است. باید نجات دهیم. چند روزی می‌شد که شیفت بود. مرتب سر ماموریت های مختلف در این روزهای بارانی می رفت. روحیه کمک داشت و از نجات انسان‌ها لذت می‌برد. هر بار که از ماموریت برمی‌گشت اگر کسی را نجات داده بود، خوشحال و سرحال بود.»

سابقه طولانی همکاری و وضعیت شخصی

در پایان، به سوابق طولانی همکاری و رفاقت با محمد می‌پردازد و می‌گوید: «من و محمد هم محله ای بودیم. اول من به هلال احمر پیوستم. سال 88 بود. محمد می‌گفت چقدر ماموریت های این جمعیت حس خوبی دارد. برای همین دو سال بعد، به این جمعیت پیوست. از همان زمان داوطلب بود و تازه جذب شده بود که شهید شد.» / سیما فراهانی

برای دسترسی به این گزارش در پیام هلال اینجا را کلیک کنید:  

0
/
۱۴۰۴/۱۰/۰۲- ۱۰:۳۷
/
متن دیدگاه
نظرات کاربران
تاکنون نظری ثبت نشده است
لینک کوتاه