به گزارش پایگاه اطلاعرسانی جمعیت هلالاحمر؛ صورتهایشان در بین جمعیت میدرخشد. خودشان غایبند، از آنها فقط قاب عکسهایی رنگی و صورتهایی پر از مهر، امید و عشق باقی مانده است. این تصاویر گویی داستان زندگی آنها را روایت میکنند؛ داستانهایی سرشار از شجاعت و فداکاری که هر کدام به نوعی گواهی بر ارادهای بینظیر است. هر یک از این جوانان با شجاعت و ارادهای آهنین، در برابر دشمن ایستادند و با عشق به میهن، به جبهههای جنگ رفتند. یاد این قهرمانان زنده است. آنها نه تنها در میدان نبرد، بلکه در دل هر ایرانی، جایگاهی ویژه دارند. آنهایی که در راه وطن جان خود را نثار کردند. حالا خانوادههایشان در بزرگترین رویداد، گرد هم آمدهاند تا داستانهای زندگی و شهادت این قهرمانان را بار دیگر یادآوری کنند. در این جمع، هر چهرهای داستانی برای گفتن دارد؛ داستانی که گاهی با اشک و گاهی با لبخند همراه است. داستانهایی که هر کدام دنیایی از احساسات، فداکاری و عشق به وطن را در خود نهفته دارند. آنها که در اوج جوانی، در میادین جنگ با سلاحی در دست و امیدی در دل، برای حفظ عزت و شرف ملت خود جنگیدند. امروز، یادشان نه تنها به عنوان قهرمانان جنگ، بلکه به عنوان نمادهای ایستادگی و عشق به وطن در دلها زنده است. حالا پس از سالها، برای نخستین بار، جمعیت هلال احمر با برگزاری یک کنگره، یاد این امدادگران فداکار را گرامی داشته است. خانواده این شهدا، حالا گرد هم آمدهاند و هرکدام روایتهایی از عزیزان از دست رفته خود دارند. این روایتها نه تنها یادآور فداکاریهای آنان است، بلکه الهامبخش نسلهای آینده برای ادامه راهی است که با خون خود روشن کردند.
از جمعیت هلالاحمر ممنونیم
چهرهاش نشان میدهد که سن و سال زیادی ندارد. صورتش، با آن جوانی و شجاعت، گویی داستانی از ایثار و فداکاری را در خود نهفته دارد. حمید رحیمی، یکی از شهدای امدادگر است که حالا برادرش در این کنگره شرکت کرده تا یاد او را زنده نگه دارد. برادر این شهید میگوید: «برادر عزیزم، از سن ۱۶ سالگی به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۵ به عنوان امدادگر در لشکر ۲۷ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت کرد. او در گردان سلمان به فعالیت پرداخت و در عملیات شلمچه به شهادت رسید.
حمید در دو سال آخر خدمت خود، یعنی از 18 تا 20 سالگی جزو امدادگران لشکر حضرت رسول و گردان سلمان بود. به عنوان امدادگر در میدانهای جنگ حضور داشت و این تجربه به او این امکان را داد که در شرایط بحرانی به کمک رزمندگان بشتابد. این برنامهای که امروز در آن شرکت کردهایم، فرصتی است تا یاد و خاطره شهدای عزیز را گرامیبداریم و به یاد داشته باشیم که وظیفه ما پاسداری از خون شهداست.
برای همین از جمعیت هلالاحمر ممنونیم که یاد عزیزان ما را زنده نگه میدارند. حمید به خاطر علاقهاش به امدادگری، تحصیلات خود را ترک کرد تا به فرمان امام خمینی پاسخ دهد. او در بیمارستان نجمیه تهران، در دوره امدادگری به عنوان شاگرد اول شناخته شد و با دوستانش به جبهه رفت. آقای دکتر زرگر، که اکنون معاون لشکر سپاه است، از دوستان نزدیک او بود و به یاد میآورم که چگونه او را از کوهها به پایین آورد. این دوستیها و همکاریها در آن زمان بسیار ارزشمند بود و نشاندهنده همبستگی میان رزمندگان بود.»
به یاد برادر شهید
با هیجان و علاقه صحبت میکند. عکس برادرش را در دستانش گرفته و تحت تاثیر این رویداد بزرگ قرار گرفته است. او نیز در جایگاه خانواده شهدای امدادگر نشسته است و درباره برادرش به خبرنگار ما میگوید: «من خواهر احمد شهید مقبلینجات هستم. او در سن ۲۰ سالگی به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید. احمد از سال ۱۳۶۲ به جبهه رفت و به عنوان یک سرباز وظیفه، مهارتهای امدادگری را آموخت و در عملیاتهای مختلف شرکت کرد.
او در ابتدا بدون اطلاع خانوادهاش نامهای نوشت و به جبهه رفت. اما نتوانست به جبهه برسد و برگشت. نامه را برداشته بود. تا اینکه چند وقت بعد، متوجه شدیم که تصمیم دارد به جبهه برود. این تصمیم او برای ما غیرمنتظره بود، اما او به عشق و فدای وطن، به جبهه رفت. بعد از چند بار رفت و برگشت، بالاخره در سال ۱۳۶۲ به خدمت رفت و تا زمان شهادتش در عملیات کربلای ۵ ادامه داد.
ما از زحمات امدادگران جمعیت هلالاحمر که این کنگره را برای گرامیداشت یاد شهدا برگزار کردهاند، بسیار سپاسگزاریم. این نخستین بار بود که چنین دلگرمیبه ما دادند و همین مراسم تسکینی است بر دل داغدیدگان. این تلاشها یادآور فداکاریهای شهداست و به ما یادآوری میکند که هرگز نباید یاد آنها را فراموش کنیم.»
یادی از شهید غلامرضا باقری
دو خواهر دیگر با عکسی از برادر کم و سن سالشان، در میان جمعیت نشستهاند و مشتاقند که برنامه زودتر شروع شود. با افتخار قاب عکس برادرشان را در دست گرفتهاند. یکی از آنها میگوید: «من خواهر شهید غلامرضا باقری هستم. 21 ساله بود که به جبهه رفت و شهید شد. او فقط دو ماه در جبهه بود و در این مدت به عنوان امدادگر خدمت کرد. از همان نوجوانی، روحیهای شاداب و پرانرژی داشت. از همان نوجوانی با همه ما فرق میکرد. روزه و نمازش قطع نمیشد.
مرتب قرآن میخواند. همیشه در صف اول کمک به همنوعان خود بود. وقتی دستی را میگرفت، با اشتیاق و علاقه آن را برایمان تعریف میکرد. تابستانها، علاوه بر ورزش، کلاسهای تکواندو نیز برگزار میکرد و به کمک به دیگران علاقه زیادی داشت. وقتی این امدادگران را در اینجا میبینم، به یاد برادرم میافتم. او اگر الان اینجا بود، قطعا در بین این امدادگران نشسته بود تا بتواند در خط مقدم کمک به دیگران فعالیت کند. یادبود او در این برنامه، فرصتی است برای زنده نگهداشتن یاد شهدا و نشان دادن احترام ما به فداکاریهای آنها. این برنامه به ما یادآوری میکند که چقدر مهم است که یاد شهدا را زنده نگه داریم و از آنها الهام بگیریم.»
افتخار یک پدر
پدر شهید علی قاسمی، با چهرهای تکیده اما استوار، نمایندهای از نسل قهرمان است. داستان زندگی علی، نمونهای از فداکاری و ایثار جوانانی است که در دل جنگ، با دستانی پر از عشق و امید، به یاری همرزمان خود شتافتند. این پدر درباره پسرش میگوید: «علی در سن ۱۷ سالگی در سال 1362 به عنوان امدادگر به جبهه رفت. او یک بار به جبهه رفت و به خاطر موج انفجار، در بیمارستان بستری شد. بعد از پنج یا شش ماه، شفا گرفت و حالش بهتر شد. اما با وجود مشکلات، باز هم به ما گفت که میخواهم باز هم به جبهه بروم. من اجازه نمیدادم تا اینکه ماه رمضان شد. او هر شب با مادرش صحبت میکرد. تا اینکه مادرش به من گفت، علی 21 روز است که مرتب از من میخواهد اجازه دهیم به جبهه برود.
مادرش از من خواست من هم اجازه بدهم. پس از چندین گفتوگو با مادرش، او در نهایت اجازه داد که علی به جبهه برود. او به جبهه بازگشت. روزی که علی برای خداحافظی سرخیابان رفت، به مادرش گفت: «مامان، راست میگه، من برای همیشه میروم.» فقط ۱۵ روز بعد از رفتنش، خبر شهادتش را دریافت کردیم. این برنامه یادآور قهرمانان ما و فداکاریهای آنهاست. ما به عنوان خانوادههای شهدا، وظیفه داریم که یاد آنها را زنده نگه داریم و از نسل جدید حمایت کنیم. امیدوارم که جوانان امروز به یاد شهدا ادامه دهند و در راه خدمت به مردم تلاش کنند.
این امدادگرانی که الان اینجا نشستهاند، افراد به خصوصی هستند. اینها نطفهشان ساخته شده برای امدادگری و کمک. حالا فرق نمیکند چه برای وطن باشد، چه لبنان و چه سوریه و چه غزه. اینها با بقیه افراد جامعه فرق میکنند. اینها از همان بچگی برای پوشیدن این لباس ساخته شدهاند. برای ما هم افتخار است که در جمع اینها هستیم.»
امدادگران دل بزرگتری دارند
از شجاعت و دل بزرگ سرخپوشان هلالاحمر میگوید. او که خودش سالها در جبهه حضور داشته و درنهایت برادرش را در خط مقدم مبارزه از دست داده است: «برادر من، علیرضا محمدی، از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵ به طور مرتب در جبههها حضور داشت. او دانشجوی رشته برق قدرت در دانشگاه شهید رجایی بود. آن زمان اعزامهای نوروزی اتفاق میافتاد. سال 62 در جزیره مجنون حضور داشت، سال 63 در خیبر، خدمت کرد. بعد از مدتی آمد و به ما گفت که نمیتوانم هم درس بخوانم و هم در جبهه باشم. گفت جبهه را انتخاب میکنم. برای همین او تصمیم گرفت که به طور کامل به جبهه برود.
در عملیات والفجر 8 حضور داشت. در خط پدافندی عملیات والفجر ۸ در دریاچه نمک، توسط یک توپ فرانسوی با جمعی از دوستانش به شهادت رسید. او امدادگر گردان بهداری لشکر 27 بود. ما که امروز اینجا هستیم، برای عزیزانمان است. آنها باید حضور پیدا میکردند اما دیگر نیستند. برای همین ما به جای آنها آمدیم تا یادشان را زنده نگه داریم. من برای شرکت در برنامه امروز، چندین برنامه مهم را کنسل کردم تا بتوانم به جای علیرضا در این رویداد حاضر باشم. وقتی این جوانان امدادگر را اینجا میبینم با این شور و ذوق، حالم بهتر میشود.
خودم در جبهه سالها حضور داشتم، وقتی که علی رفت، گفت در واحد بهداری در رسته مبارزه با جنگهای شیمیایی و میکروبی یا همان ش م ر، حضور پیدا میکنم. آن زمان به او گفتم چرا چنین جای خطرناکی را انتخاب کردی. گفت وقتی اسم شیمیایی میآید، بچهها همه میترسند و کسی شرکت نمیکند. برای همین من میروم. حالا که این جوانان را میبینم، میدانم که آنها شجاعت بیشتری از بقیه دارند. کسی که اسمش را امدادگر میگذارد، قطعا دل بزرگتری دارد و شجاعت بیشتر؛ در تنگناها، خودش را در معرض آن تنگا قرار میدهد تا بقیه را نجات دهد.
وقتی در جمع دوستان همرزمیام در جبهه مینشینیم و صحبت میکنیم، خاطرات خوبی از علی میگویند. مثلا یکی از آنها میگوید اگر علی نبود الان من در جزیره مجنون جا مانده بودم. اگر علی نبود، من الان نبودم. همینها به من تسکیل میدهد. این مجالس هم برای ما تجدید همین خاطرههاست. برای جوانان امدادگر هم یادآور این است که ما میدانیم که شما شجاعتر از بقیه هستید که این لباس را پوشیدید. امروز، ما در اینجا جمع شدهایم تا یاد قهرمانان خود را زنده نگه داریم و نشان دهیم که آنها هرگز فراموش نمیشوند. این مجالس برای ما تجدید خاطرات است و به جوانان یادآوری میکند که شجاعت و فداکاری هنوز هم در دلها زنده است.»
یادآوری یک امدادگر
محسن قاسمیپویا، جوانی ۲۴ ساله بود که در سال ۱۳۶۴ به جبهه رفت و به عنوان امدادگر در لشکر ۲۷ محمد رسول الله خدمت کرد. او در عملیات کربلای ۵، در روز دوم عملیات به شهادت رسید. برادرش هنوز هم وقتی اسم محسن را به زبان میآورد، اشک میریزد. وقتی از آن روز میگوید، بغض میکند: «محسن به دلیل شغل امدادگری، مدام به جبهه رفت و برگشت و هر بار که عملیات انجام میشد، به میدان میرفت. او از تهران به جبهه رفت و در خانوادهای بزرگ شد که هیچکس به عنوان امدادگر در آن نبود. محسن تازه دانشجوی پزشکی شده بود و دوست داشت دورههای امدادگری را بگذراند. با شروع جنگ، به جبهه پیوست و در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. ما مدتها از سرنوشت او بیخبر بودیم و بعد از مدتی دوستانش به ما توضیح دادند که او در بین دو لشکر مانده بود و نتوانسته بود به عقب برگردد. به ما اعلام کردند که دیگر برنمیگردد، منتظرش نباشید. همان هم شد. پس از ۱۳ سال، مقداری از استخوانهای او بازگردانده شد. من خودم در نیروی هوایی خدمت میکردم و حالا بازنشستهام. این یادآوری برای ما مهم است و نشان میدهد که فداکاریهای جوانان ما هرگز فراموش نخواهد شد.»
20 روز زندگی در جبهه
خدا بخش رسولزاده بوکانی، جوانی بود که در آخر دبیرستان به جبهه رفت. او از طرف هلال احمر به عنوان امدادگر فعالیت میکرد و عشق زیادی به خدمت داشت. زمانی که تصمیم به رفتن به جبهه گرفت، خانوادهاش غافلگیر شدند. خواهرش درباره داستان زندگی او میگوید: «خدا بخش تنها ۲۰ روز در جبهه بود و در عملیات خیبر به شهادت رسید. او اهل تهران بود و به عنوان امدادگر در جبهه خدمت میکرد. 18 ساله بود که شهید شد. این برنامه فرصتی است برای یادآوری فداکاریهای شهدا و انگیزهای قوی برای نسل جوان. جوانان امروز باید بدانند که راه خدمت به وطن و مردم همچنان ادامه دارد و آنها میتوانند با عشق و شجاعت در این مسیر گام بردارند. ما به عنوان خانوادههای شهدا، از همه کسانی که در برگزاری این تجلیل تلاش کردهاند، صمیمانه سپاسگزاریم. یاد شهدا باید همواره در دلهای ما باقی بماند و ما باید از آنها الهام بگیریم تا در خدمت به مردم و وطن کوشا باشیم.»
منبع: روزنامه شهروند